اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

ای منتظران گنج نهان می آید،،،،آرامش جان عاشقان می آید..آقای تنهای ما
اللهم عجل لولیک الفرج

اللهم عجل لولیک الفرج

ای منتظران گنج نهان می آید،،،،آرامش جان عاشقان می آید..آقای تنهای ما

هلهله خداجویان درعزای حسین با حمایت میرحسین!/ قصه ما به سر نرسید


  


گروه دانشگاه «خبرگزاری دانشجو»؛ قصه ما این نیست که چه کسی حق آرامش‌مان را خورد. قصه ما این نیست که چه کسی آن مادر و کودک خردسالش را در کوچه بن بست کشت. قصه ما این نیست که چه کسی شیشه‌های مغازه آن پیرمرد را شکست. قصه ما این نیست که چه کسی ماشین آن تاکسی ران را در گوشه خیابان آتش زد. قصه ما این نیست که چه کسی دل مادرم را لرزاند و اشک از گوشه چشمانش روان کرد. حتی قصه ما این نیست که چه کسی عکس پدر پیرمان را پاره کرد و خاکسترش را به آسمان فرستاد. حتی قصه ما این نیست که چه کسی چشم امید دوستان هم کیشمان را از راه‌مان برگرداند. و حتی قصه ما این نیست که چه کسی آرمان‌‌هایمان را زیر پا گذاشت و چشم امید دشمنانمان را گشود.


 قصه، قصهٔ لات شراب‌خواری‌ست که به آن عالم گفت «روضه بخوان». عالم بر پشت لات نشست و روضه خواند. لات گریه کرد و توبه کرد و آدم شد. قصه، قصهٔ زن فاحشه‌ای است که آتش دیگ غذای نذری را روشن کرد؛ خاکس‌تر چشمانش را سوزاند؛ اشک از چشمش جاری شد و بعد از آنکه خواب لبخند ارباب را دید، مومنه شد. قصه، قصهٔ آن مادر ارمنی است که رفت در روضه سقا؛ فریاد زد «فرزندم را از تو می‌خواهم» و فرزندش تا صبح شفا گرفت. قصه، قصه آن مسیحی صلیب به دستی است که اربعین، پیاده به سمت کربلا می‌آمد. از او پرسیدند «تو چرا؟» گفت «پیامبرمان یکی نیست، اما حسینمان که یکی است»!


سرت را درد نیاورم. قصه ما سر دراز دارد. قصه ما از آنجا شروع شد که جانباز راه پدر، چکمه بر سینه پسر گذاشت. قصه از آنجا شروع شد که فرمانده لشگر شام، حکم بریدن سر همبازی دوران کودکی‌اش را صادر کرد. قصه ما از آنجا شروع شد که حتی غیرت و ناموس رسول، با دست پیرمردانی که جای مهر بر پیشانیشان بود، به تاراج رفت.


اوج قصه ما حمله الوات بود به سینه زنان ارباب، زیر سایه حکمِ «به خیابان بریزید» آخوند‌ها. اوج قصه ما حمایت «سیدحسین» بود از آنانی که در عزای «حسین» مانند شامیان هلهله کشیدند و رقصیدند. اوج قصه ما «خداجو» خواندن اصحاب شمر و یزید بود که پرچم‌های روضه را به آتش کشیدند. و اوج قصه ما، سیل جمعیتی بود که اینبار نه مثل توابین، بلکه مانند اصحاب کربلا، خروشیدند و کاخ بنی امیه را ویران کردند.


اما قصه ما به سر نرسید. تا حسین (ع) زنده است، تا یزدی‌ها نفس می‌کشند و تا حق و باطلی هست، داستان عاشورا، از کربلا تا میدان انقلاب، از دهم محرم تا نهم دی، همچنان ادامه دارد...

به قلم هادی عبدالوهاب

انتشار یادداشت دانشجویی به معنای تایید تمامی محتوای آن توسط "خبرگزاری دانشجو" نیست و صرفاً منعکس کننده نظرات گروه‌ها و فعالین دانشجویی است.


http://snn.ir/detail/News/377626/145


اللهم عجل لولیک الفرج

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد